شمعیم و دلی مشعله افروز و دگر هیچ


شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

افسانه بود معنی دیدار، که دادند


در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد


از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ

خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات


مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ

روزی که دلی را به نگاهی بنوازند


از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ

زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه ورانش


گهواره تراش اند و کفن دوز و دگر هیچ

زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست


لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ

خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی


دیدار رخ یار دل افروز و دگر هیچ